آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

(*◕‿◕)مینویسم برای پاره ی تنم(*◕‿◕)

137روزگی و کشف پاها!

*22.05.93* *16:25* *چهارشنیه* *4 ماه و 13 روز* *137 روزگی* آیلین مامان شما از روز دوشنبه عصر پاهاتو کشف کردی!تا بغلت میکردم خم می شدی و پاهاتو میگرفتی! خلاصه از عصر دوشنبه شما با پاهاتون مشغولین! همون طور که نوشته بودم حسابی غلت میخوری.360 درجه!دور خودت میچرخی و با بالشتت کشتی میگیری! بالشتتو میگیریو دورش میدی. بعد میندازی روی خودت!دوباره هم برش میداری! غلت میزنی و به طرف چیزی که جلوته میری و میگیریش.ولی هنوز کنترلت روی دستات کامل نشده.هنوز خیلی خوب سینه خیز نمیری.ولی کمی خودتو جلو میبری. امروز ظهر از خواب بیدار شدم آروم بهت گفتم آیلین بیدار شو.دلم برات تنگ شده.چشماتو محکم فشار دادی و خ...
22 مرداد 1393

131روزگی

*16.05.93* *15:32* *4ماه و 7 روز* *131روزگی* عزیزم امروز 5شنبه ست.اومدم برات از 5شنبه ی هفته ی قبل بگم که رفتیم اصفهان.شما خانوم و آروم عقب سرجات خوابیده بودی.بیدار میشدی شیر میخوردی بازی میکردی میخوابیدی.وقتی رسیدیم اصفهان رفتیم خونه خاله عصرشم مامانمو خاله نگین و مامان بزرگم با هواپیما میرسیدن. کلا شما آروم بودی اون شب نفیسه اومد و شما رو کنار امیرعلی گذاشتیمو عکس گرفتیم. فردا شبش با هم رفتیم رستوران شب نشین.بازم مثل همیشه خانوم و آروم بودی تا مامان بابا شامشونو بخورن بعدشم کلی عکس با هم گرفتیم. شنبه شب واسه ی شام خونه نفیسه دعوت بودیم.رفتیم خیابون فلسطین و سیسمونی ها رو دیدیم.مامانم برات یه قصری گرفت م...
16 مرداد 1393

117روزگی و بیخوابی!

*02.05.93* *12:31* * 3 ماه و 24 روز * *117روزگی* دحتر قشنگم بگم از یه هفته ای که گذشت و شما حسابی مامانو اذیت کردی؛ شب نمیخوابیدی روز نمیخوابیدی نمیزاشتی مامان هم بخوابه.خداروشکر 2-3روزه دیگه خوب شدی و خوابتم خوب شد. عزیزم دو شب پیش برای افطار خونه عمه اکرم دعوت بودیم،اونم بهت هدیه دادتو مثل مامان بزرگم پاگشات کرد! یه بلوز شورت صورتی برات خریده بود. باز هم صداهای جدید از خودت در میاری و به شدت دلبری میکنی!شدی کل زندگیم،قلب زندگیم.امید زندگیم. منو بابایی امیدمون به نفس های گرم توه.وقتی هستی وقتی میخندی میشیم بی نیاز ترین آدم روی زمین. تمام مشکلات یادمون میره.اون وقته که دلمون میخواد از ته دل باهات بخندی...
2 مرداد 1393
1